«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» میکنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینیخوران در ازدواجهای سنتی است. طرفین فرصتی پیدا میکنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا میکند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز میشود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر میشود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردنکلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچهای هم در کار بود که مشکل دوتا میشد و... .
عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهدهدار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بیسواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و ... نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنهای را واداشت دستها را بالا ببرد و به خواست سعودیها که حاضر نبودند با وزارتخارجهایها مذاکره کنند و نماینده تامالاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.
چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» میکردند) و حالا در این دو ماه شیرینیخوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان میرساند یا نه.
عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنتها و توطئههای جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که دهها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمبهای کنارجادهای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و... بیتنبیه گذشت.
بگذارید گوشهای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودیها محتاطند و به قول و قرار خمینی و خامنهای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.
روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودیها روابط ویژهای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری میکردند.
خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودیها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبردهام.
یک سال پیش از آن فاجعه، سعودیها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان دهها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.
طرح فتح مکه
حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همینجا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیرهتر کرد.
خمینی حج را که اوجبواجبات است تعطیل کرد. او سالها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به محض مردنش، رفسنجانی تماسها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا میشدند، برگزار شود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
تا اینجا سعودیها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دستآموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترامهای ویژه از عربستان سعودی دیدار میکرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس افبیآی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعترافهای عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همهچیز را میدانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانیام را دم تیغ بوش بدهم.
ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.
چهارمین «مصالحه» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گستردهتر میشد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همینها شکل گرفت.
اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگریشان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودیها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.
پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنهای یادآور شد که ما دست روی دست نمیگذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانهای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاشهای عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیسجمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینیها انداخت.
کمند مهر چنان پاره کن
شاعر ما سروده است: کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی/ شدی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست
توهم سلطهجویی در سطح منطقه (و از نظر سیدعلی و فرماندهان سپاهش در سطح جهان) از نوع همان اوهامی است که در قرون اخیر، ناپلئون و هیتلر را در دروازههای مسکو و لنینگراد (سن پترزبورگ پریروز و امروز) به نابودی کشاند و در سالهای نزدیکتر به ما، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را با عظیمترین زرادخانه تاریخ در کوهوکمرهای افغانستان دود کرد و به هوا فرستاد. همین اوهام بودند که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشتند؛ حال آنکه او انسانی پاک و صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدامهای عوامپسندانه که از طبع دماگوگ [عوامفریب] ناصر مایه میگرفت، گریبانش را گرفت.
دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شدهاند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا بردهاند و نامت را فریاد میزنند و شعار میدهند: «بالدم و بالروح نقدیک یا جمال» (با خون و روح فدای تو جمال) یا فدای ابوعمار یا صدام یا «روح منی خمینی/ بتشکنی خمینی» و نیم قرن پیشتر مصدق و... میتواند حتی پاکدلترین انسانها را به بیراهه کشاند. تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، تودهها از صمیم دل فریاد میزدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آنها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا همین حزبالله و حماس و جهاد اسلامی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازهای خواهند رفت.
نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق، عمار حکیم، سپاه بدر و هادی العامری، سردار سابق، با جمهوری ولایت فقیه در چهار سال اخیر آشکار میکند که پول و مصلحتهایی که میتوانند هر آن تغییر کنند، عامل اصلی پیوند گروهها و سازمانهاییاند که سیدعلی آقا قصر اوهام خود را بر زمین شن و ماسهای آن بنا کرده است. خامنهای تا دیروز عمار حکیم را همچون سیدمجتبی عزیز میداشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد میکرد؛ ولی عمار چهار سال پیش در مخالفت با نامزد ولی فقیه برای نخستوزیری عراق یعنی نوری المالکی تا آنجا پیش رفت که از قصر پادشاه سعودی و کاخ قبه ریاستجمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن سر در آورد.
جمهوری اسلامی در عهد خمینی، برای تعویض نعلین آخوندی او با گیوه خلافت اسلامی هزینه بسیار سنگینی پرداخت. جنگ ایران و عراق با انبوه کشتهها، زخمیها، شیمیاییها و معلولها، ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، آلودگی تا خرخره در لبنان با هزینه میلیاردی که همچنان ادامه دارد، حضور در عراق و افغانستان و یمن به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینهای که سر به فلک میزند، اداره تشکیلاتی که رشتهاش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا و آسیای میانه از یکسو و کانادا و آمریکای شمالی در سوی گسترده است (بیش از ۴۸۰ حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و دهها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پولهای مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفهالله فیالارض مشغول کارند)، دست داشتن در دهها اقدام تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا، داشتن پروندهای سیاه و قطور در خصوص اعمال غیرقانونی و مخالف با عرف و اخلاق و مقررات بینالمللی همه و همه هزینههاییاند که طی ۴۴ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی، پرداخت شدهاند.
با در نظر گرفتن تفاوتهای امروز و ۵۰ سال پیش (دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته) آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، کمتر از هزینهای بود که رژیم تا امروز پرداخته است. با این همه اگر امروز صداوسیمای رژیم به ۱۲-۱۰ زبان برنامه دارد، در دهه ۱۹۶۰، صوتالعرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت.
در جهان عرب، صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهارسوی جهان عرب شعار نخست تودهها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفایش را اعلام کرد، میلیونها عرب (حتی مسیحیها) خیابانها را از رباط تا بغداد پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» چند ساعت بعد ناصر را مجبور کردند استعفایش را پس بگیرد.
در مرگ ناصر، همه گریستند؛ زیرا میلیونها عرب و غیرعرب در وجود او، قهرمان فرضی خود را یافته بودند. برای جمعی عرفات، برای گروهی صدام حسین و برای بسیاری از ما هوشیمین و چهگوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند. از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکمتر از سیدعلی آقا و رئیسجمهوری ششکلاسهاش بود، امروز چه مانده است؟
امروز حتی در رابطه با دکتر مصدق، یکی از آزاداندیشترین و شریفترین رهبران محبوب تودهها، که پروندهای درخشان از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات و انتقادهایی مطرح است که در زمان حیات این بزرگمرد مجال طرح شدن نداشتند؛ اینکه چرا حاضر نشد اللهیار صالح جایش را بگیرد و کار نفت را به پایان برد؟ چرا مجلس را منحل کرد و امکان برکناری خود را برای شاه فراهم کرد؟ چرا در ۲۸ مرداد کمک تودهایها را نپذیرفت و در عین حال از ارتشی که بخش بزرگی از فرماندهانش طرفدار او بودند، برای مقابله با شورشیان یا کودتا بهره نجست؟ اگر صالح جای او را میگرفت، سرنوشت ایران تغییر میکرد و انقلاب اسلامی رخ نمیداد! اینها همه فرضیاتیاند که به صورت سوال مطرح شدهاند. درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است. این شخصیتها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه بود، مسحور تودهها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است.
یاسر عرفات، رهبر متوفای انقلاب فلسطین، در مصاحبهای که با او داشتم و در «روزگار نو» به چاپ رسید، یادآور شد: یکی از مشکلات ما در لبنان رسیدگی به درخواست خانوادههایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران، نام فرزندانشان را خمینی گذاشتهاند و امروز خواستار تغییر این اسامیاند.
فعلا تا دو ماه شیرینی خوران است. خیلی عجله نکنید؛ سیب به بالا پرتاب شده است؛ تا بازآمدنش به زمین، دو ماه باید تامل کرد.